مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
بین هجـومی از خـفـقـان در سیاه چال پـیچـیده باز صـوت اذان در سیاه چال در پـشت ابر کـیـنۀ ظـلـمت پـرستها خورشید کرده چهره نهان درسیاه چال قـلبی که قـبلۀ همه عـشاق عـالـم است افتاده است از ضـربـان در سـیاه چال ای مــاه روزهدار خــدا، بـا لـبــان تـو هر روزِ سال شد، رمضان در سیاه چال دارد به حال وروز تو خون گریه میکند زخمی که باز کرده دهان، در سیاه چال لب تـشـنه بودی و سر تو داد میزدند خولی و شمر و زجر وسنان در سیاه چال چـرخـیـد بـا اصـابـت هـر تـازیـانـهای دور سرت زمین و زمان در سیاه چال بـا اقـتـدا به حـضـرت مـادر نـمـاز را این بار هم نشسته بخوان در سیاه چال ما نان ز دستهای کریم تو میخوریم گرد از عبای خود بتکان در سیاه چال سهـم دعـای هر شب عـجـل وفـاتیات شد غربت و سپردن جان در سیاه چال |